دعا به جان دزد
نوروز سال 1400 به اتفاق دوستان خانوادگی، حوالی ساعت 10 صبح به مقصد منطقه توریستی...
داستان یکی از عجیب ترین کلاس های من در شهر بابل
داستان یکی از عجیب ترین کلاس های من در شهر بابل: ساعت 18 روز پنجشنبه...
مهربانی به حیوان
یک شب تو مسیر برگشت به خونه، کنار جدول خیابون یک موجود جاندار رو دیدم....
بودای طلایی
در سال ۱۹۵۷ گروهی از راهبان معبدی مجبور بودند که محل یک مجسمه بودای گلی...
داستانِ تحول در زندگی شقایق خلیلی
حوالی آذر 1400 مرد میانسالی به دفتر من اومد و از من برای کمک به...
داستان تحسین برانگیز یکی از مدیران خانم در بیمه پاسارگاد
من در یک روستا متولد و بزرگ شدم. پدرم کارگر بود و من علارغم همهی...