مهربانی به حیوان
یک شب تو مسیر برگشت به خونه، کنار جدول خیابون یک موجود جاندار رو دیدم. ماشین رو متوقف کردم، دیدم یک توله سگ کنار خیابون نشسته و مثل اینکه خانوادشو گم کرده بود. تو همین لحظه دیدم دو تا ماشین با سرعت دارند به حیوان نزدیک میشن. با دست علامت دادم تا بایستن و دقیقاً چسبیده به حیوان بیگناه ایستادند.
من دیدم اگر همینطور رهاش کنم ممکنه ماشین بهش بزنه برای همین بردمش کنار خیابون. دیدم برگشت وسط خیابون، بردم قسمت پیادهرو و کمی صبر کردم دیدم دوباره داره برمیگیرده وسط خیابون، شاید بوی مسیر حرکت مادرش رو دنبال میکرد. چند لحظه منتظر شدم تا شاید مادرش بیاد اما خبری نشد. بردمش خونه و تو مسیر رسیدن به خونه هم براش شیر خریدم. صبح روز بعد بردمش دامپزشکی که ببینم صدمه ندیده باشه، براش غذا خریدم و چند روزی پیش ما بود.
چند روز بعد، خبر دادند یکی از بستگانم عمل جراحی کرده و باید میرفتم تهران. به اتفاق خانواده خواهرم و من، تو دوتا ماشین به سمت تهران حرکت کردیم. عصر حرکت کردیم، هوا تاریک شده بود و بارون میومد و جاده خیلی لغزنده بود. از دوراهی بلده در جاده هراز که رد شدیم تو اولین پیچ یک لحظه دیدم چرخ عقب ماشین سر خورد و ماشین شروع کرد به سر خوردن. من فقط تونستم فرمون رو بچرخونم تا به گارد بتونی سمت راست جاده نخورم. متوجه نشدم که چی شد فقط تو لحظه آخر دیدم دارم میزنم به گارد بتنی سمت راست. ترمز کردم و ماشین دقیقاً روبروی ستون ایستاد و بعدش هم ماشین خاموش شد. هول شده بودم و نمیدونستم چیکار کنم. فقط سمت چپم رو نگاه کردم و دیدم ماشینها دارند سمت من میان. فقط با دست اشاره کردم که بایستند، چند تا ماشین از کنارم رد شد، فقط یک تصادف کوچیک بین سمند و پراید اتفاق افتاد. بعد از اینکه خلوتتر شد ماشین رو جابجا کردم.
تو اون لحظه فکر کنم تنها چیزی که به ذهنم میرسید سپاس از خداوند بود و این بیت سعدی:
تو نیکی میکن و در دجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز
راوی داستان: سید مجتبی حسینی
از شهر نور، استان مازندران
کلاس تخصصی سخنرانی، 1398
درباره مدیریت
کارن امانی، استاد جامعهشناسی، بنیانگذار و مدرس موسسه سخنوری تیسفون، نویسنده، شاعر، سخنران، استاد ارتباطات، کارآفرین حوزه دانشبنیان، مدرس کارآفرینی و کوچ شخصی و سازمانی
نوشته های بیشتر از مدیریت
دیدگاهتان را بنویسید