زندگی فراسوی محدودیت
سخنران: امی پوردی
درباره سخنرانی: این سخنرانی در سال 2011 میلادی در تد(TED) ارائه شده است.
اگر زندگی شما یک کتاب بود و شما نویسندهاش بودید، دوست داشتید داستان شما چطور پیش برود؟ این سؤالی است که زندگی مرا برای همیشه تغییر داد.
من در بیابانهای داغ لاسوگاس بزرگ شدم، و همیشه میخواستم که آزاد باشم. یک رویای همیشگی برای سفر به دور دنیا داشتم، زندگی در جایی که پر از برف بود، و من همه این داستانها رو تصور میکردم و الآن میخواهم آنها را تعریف کنم. در سن ۱۹ سالگی و روز بعد از فارغالتحصیلی از دبیرستان به یک منطقه برفی نقلمکان کردم و یک ماساژور شدم در این شغل تنها چیزی که نیاز داشتم دستانم بود و تخت ماساژم که در کنارم بود و من می تونستم به هرجایی برم برای اولین بار در زندگیام احساس آزادی و استقلال کردم و احساس کنترل کامل روی زندگیام تا اینکه تغییری در زندگی من بوجود آمد. یک روز زودتر از کار به خانه برگشتم با حالی که فکر میکردم سرما خوردم و کمتر از ۲۴ ساعت بعد من در بخش مراقبتهای ویژه بیمارستان بودم با شانس کمتر از ۲ درصد برای زنده ماندن. چند روز نگذشت که به کما رفتم. پزشکان تشخیص دادند دچار مننژیت میکروبی شدم یک عفونت خونی ویروسی. بعد از یک دوره دو و نیم ماهه طحال و کلیههایم را از دست دادم و شنوایی گوش چپم را و همچنین هر دو پایم را از زانو به پایین.
والدینم با ویلچر مرا از بیمارستان بردند و من حس کردم دوباره به هم متصل شدهام مثل یه عروسک وصلهپینه شده. فکر کردم بدترین بخش تمامشده. چند هفته بعد وقتی پاهای جدیدم رو دیدم برای اولین بار ساق پاهام یکتکه فلز سنگین بود و لولههایی به هم پیچ شده برای قوزک پاهایم و یک پای پلاستیکی زردرنگ با یک نوار پلاستیکی برجسته از پنجه تا قوزک که شبیه رگ بود. نمی دونستم چه چیزی در انتظار منه اما من منتظر اون نبودم. با مادرم که کنارم بود و اشکهایی که روی صورتمان سرازیر بود من اون پاهای چاق را پوشیدم و ایستادم، خیلی دردناک و محدودکننده بودن.
همه اون چیزی که فکر میکردم این بود که دیگه چطوری می تونم به سفر دور دنیا برم؟ با این پاها چطوری به زندگیام ادامه بدم؟ زندگیای پر از ماجراجویی و داستان همانطوری که همیشه میخواستم؟ چطوری دوباره می تونم اسنوبرد بازی کنم؟ اون روز من رفتم خونه و خزیدم توی رختخوابم و زندگی من این شکلی بود. برای چند ماه بعدی ضعیف شدم، از واقعیت فرار میکردم. با پاهایم که کنارم استراحت میکردند، من کاملاً از لحاظ بدنی و روحی خرد شده بودم ولی می دونستم که برای حرکت به جلو من مجبور بودم “امی” گذشته را رها کنم و یاد بگیرم “امی” جدید رو بپذیرم و این زمانی بود که چیزی در من طلوع کرد اینکه دیگه مجبور نیستم ۱۶۵ سانتیمتری باشم. می تونستم هراندازه که بخوام بلندتر باشم یا کوتاهتر، بستگی داشت که با چه کسی قرار دارم و اگه دوباره میخواستم اسنوبرد سواری کنم پاهام دیگه یخ نمیکردن و بهتر از همه اینها، فکر میکنم می تونم پاهامو سایز همه کفشهایی کنم که در جاکفشی بودن و این کار رو کردم! پس مزایایی هم وجود داشت .
در این لحظه بود که از خودم سؤالی را پرسیدم که تعریف زندگی بود: اگر زندگی من یک کتاب بود و من یک نویسنده بودم دوست داشتم داستانم چطوری پیش بره؟
شروع به خیالپردازی کردم، مثل یه دختر کوچک خیالپردازی کردم و خودم رو تصور کردم که خیلی باوقار راه میرم، در حین سفرم به انسانهای دیگه کمک میکنم و دوباره اسنوبرد سواری میکنم و من فقط خودم رو ندیدم که کوه برفی را با اسنوبردم میتراشم، من واقعاً اینرو احساس میکردم من باد رو روی صورتم و تپش شدید قلبم رو احساس میکردم و انگار دقیقاً همین لحظه داشت اتفاق میافتاد و این زمانی بود که فصلی جدید در زندگی من آغاز شد. چهار ماه بعد من روی اسنوبردم بودم اگرچه همهچیز آنطور که انتظار داشتم پیش نمیرفت. زانوها و مچ پاهایم خم نمیشدند و یکبار وقتیکه افتادم و پاهایم هنوز به اسنوبرد چسبیده بود همه اسکیبازها را روی بالابر شوکه و ناراحت کردم. پاهایم به سمت پایین کوه پرواز میکردند و خودم هنوز بالای کوه بودم. من شوکه شده بودم. من درست بهاندازه بقیه شوکه شده بودم و خیلی ناامید بودم ولی میدونستم اگه یک جفت پای مناسب پیدا کنم می تونم دوباره این کار رو انجام بدم و این زمانی بود که یاد گرفتم مرزهای ما و موانع فقط میتوانند دو کار انجام دهند: یک: ما را در مسیرمان متوقف کنند دو: ما را مجبور به خلاق شدن بکنند.
من یک سال تحقیق و جستجو کردم و هنوز نفهمیده بودم از چه نوع پاهایی استفاده کنم. هیچ منبعی پیدا نکردم که بتونه بهم کمک کنه، بنابراین تصمیم گرفتم خودم یک جفت پا بسازم. من و سازنده پاهایم چند قطعه رو بهطور اتفاقی کنار هم گذاشتیم و بالاخره یک جفت پا ساختیم که با آن می تونستم اسنوبرد سواری کنم همونطوریکه می بینین پیچ و مهرههای زنگزده، لاستیک، چوب و نوارچسبی به رنگ صورتی شبرنگ بله، من میتوانم رنگ لاک ناخنهای پاهایم را عوض کنم اینها اون پاها بودند و بهترین هدیه تولدی که در ۲۱ سالگی گرفتم یک کلیه جدید از پدرم که به من اجازه داد دوباره به رویاهایم ادامه دهم من دوباره اسنوبرد سواری رو شروع کردم و به کارم و مدرسه برگشتم. سپس در سال ۲۰۰۵ یک موسسه غیرانتفاعی تأسیس کردم برای جوانانی که دچار معلولیت جسمی بودند بر این اساس آنها میتوانستند به ورزشهای جنبشی مشغول شوند. به همین خاطر برای من موقعیتی پیش اومد که به آفریقای جنوبی سفر کنم جایی که به من امکان داد کمک کنم که هزاران کودک کفش به پا کنند و سپس بتوانند به مدرسه بروند و در فوریه گذشته من دو مدال طلای پیاپی در مسابقات جهانی گرفتم که من رو تبدیل کرد به برترین اسنوبرد باز تطبیقی زن در جهان.
یازده سال پیش وقتی پاهایم را از دست دادم نمیدانستم چه چیزی در انتظارمه اما اگر امروز از من بپرسید که آیا میخواهم که وضعیت خودم رو تغییر بدم من خواهم گفت که نه زیرا پاهایم مرا ناتوان نکرده تنها چیز اینه که آنها مرا توانا کردهاند. اونها باعث شدند من به تصوراتم تکیه کنم و چیزهای ممکن را باور کنم و این دلیلی است که معتقدم تصورات ما بهعنوان ابزار میتوانند مورد استفاده قرار گیرند برای شکستن مرزها و محدودیتها برای اینکه ما در ذهنمان میتوانیم هر کاری انجام دهیم و هر چیزی باشیم. ایمان به آن رؤیاها و مواجهه با ترسهاست که به ما اجازه میدهد زندگی را زندگی کنیم فراتر از محدودیتهایمان و باوجوداینکه امروز به معنای نوآوری بدون مرز است.
باید بگویم که در زندگی من فقط خلاقیت قابل امکان است. به دلیل مرزهایم من یاد گرفتم مرزها جایی هستند که واقعیت پایان مییابد ولی همچنین جاییست که تصور و خیالپردازی شروع میشود پس تفکری که من امروز میخواهم شما رو به چالش بکشم این است که شاید بجای نگاه کردن به چالشها و محدودیتهایمان بهعنوان چیزی منفی و بد میتوانیم به آنها بهعنوان موهبت نگاه کنیم، هدیههای خارقالعادهای که میتوانند تصورات ما را شکوفا کنند و کمک کند فراتر از جایی برویم که همیشه تصور میکردیم که میتوانیم.
موضوع شکستن مرزها نیست، موضوع عقب راندن آنهاست و رفتن به جاهای شگفتانگیزی است که به ارمغان میآورند. متشکرم.
درباره مدیریت
کارن امانی، استاد جامعهشناسی، بنیانگذار و مدرس موسسه سخنوری تیسفون، نویسنده، شاعر، سخنران، استاد ارتباطات، کارآفرین حوزه دانشبنیان، مدرس کارآفرینی و کوچ شخصی و سازمانی
نوشته های بیشتر از مدیریت
دیدگاهتان را بنویسید