داستان اولین روز تدریس من در دانشگاه
اولین جلسه تدریسم به عنوان استاد جامعهشناسی در دانشگاه غیرانتفاعی شمال در شهر آمل استان مازندران را هیچوقت فراموش نمیکنم. نخستین هفته از پاییز سال 1387 بود و حال و هوای تعطیلات در دانشگاهها حاکم بود. وارد کلاس شدم به این امید که در نخستین جلسه دانشجویان نخواهند آمد و با خیال راحت به خانه برخواهم گشت. به قول ایرانیها ذهی خیال باطل. وارد راهروی دانشکده شدم، از پشت پنجره کلاس به داخل کلاس نگاه کردم و دیدم چند دانشجوی دختر داخل کلاس نشستهاند. نفس راحتی کشیدم و خدا را شکر کردم که امروز را به خیر گذشت.
اگر چه در زمینه تدریس مسلط بودم و هیچ نگرانی نداشتم، اما کمرویی سبب شده بود از تدریس و بودن در جمع دانشجویان کمی واهمه داشته باشم. با خودم گفتم میروم و بیست دقیقه دیگه برمیگردم. احتمالاً تا اون موقع این چهارنفر هم میروند. بعد از حدود بیست دقیقه برگشتم تا خیالم از بابت نیامدن دانشجویان راحت شود و بعد به دفتر دانشکده برای اعلام حضور بروم. از پشت شیشه و پنجره درب کلاس به داخل نیمنگاهی انداختم و متاسفانه لشکری از دانشجویان را دیدم که از بدشانسی من منتظرم بودند!
از ترسِ مواجه شدن با دانشجویان، چند قدم به عقب برگشتم، ایستادم، با خودم فکر کردم چرا باید بترسم، از چه چیزی دارم فرار میکنم؟ یا باید بروم به داخل کلاس و تدریس را شروع کنم و یا باید شغلی را که سالها برایش تلاش کرده بودم و عاشقش بودم را رها کنم. و من راه اول را انتخاب کردم. تصمیم گرفتم با ترسم روبرو شوم و وانمود کنم هیچ مشکلی وجود ندارد. خودم را جمع کردم. داخل کلاس رفتم.
با لبخند به دانشجویان سلام کردم. روی وایتبرد، جمله “به نام خداوند بخشنده مهربان” را نوشتم تا کمی آرام شوم و استرسم کمتر شود. از خودم و تجربیات دانشجوییام برای دانشجویان سخنرانی کردم و سپس از دانشجویان خواستم خودشان را معرفی کنند. اولین روزِ تدریس به یکی از بهترین روزهای زندگی من تبدیل شد. روزی که تصمیم گرفتم بجای ترس، با آن روبرو شوم.
درباره مدیریت
کارن امانی، استاد جامعهشناسی، بنیانگذار و مدرس موسسه سخنوری تیسفون، نویسنده، شاعر، سخنران، استاد ارتباطات، کارآفرین حوزه دانشبنیان، مدرس کارآفرینی و کوچ شخصی و سازمانی
نوشته های بیشتر از مدیریت
دیدگاهتان را بنویسید